مالیات را توصیف کنید!
 
درباره وبلاگ


باسلام وتشکر این وبلاگ قصد توهین به هیچ یک از احاد کشوری را ندارد در صورت مشاهده هرگونه جسارتی ان را در نظرات بنویسید تا تصحیح شود. ______________________ اقایان و بانوان محترم لطف کردین که به این سایت آمدین و موجب سکته ما شدین(از فرط خوشحالی)بازهم ما را دق مرگ کنید زیرا خوشحال میشویم در ضمن اگر میتوانید کلیک کنید ؟اگر زحمت نیست؟ توی نظرسنجی شرکت کنید نظظظظظظریادتان نرود خواهش میکنم نظر بدید اگه نظر ندادید یعنی سایت ما ... است. خلاصه بگم داداش شرمندم کردینا بازم بیایین اگر فردی میخواهد در مورد من اطلاعاتی داشته باشد میتواند به پروفایل نویسنده مراجعه کند
موضوعات
طنز،کاریکاتور،طنزسیاسی،داستان
مطالب انتقادی،عـکس،طنزسیاسی

ارژنگ حاتمي:

پيش بابايي ميرم و موضوع انشا رو به بابايي مي گم، بابايي مي گويد:«حتماً خانوم معلم شما خيلي خانم مقرراتي و منظمي است و به حقوق ديگران اهميت مي دهد و هميشه مالياتش را سر وقت پرداخت مي کند.»،

خيلي تعجب مي کنم و از بابايي مي پرسم: «درسته، اما شما اين چيزا رو از کجا مي دونين؟!»

 





بابايي سرفه اي مي کند و مي گويد: « خب اگر غير از اين بود که خانم معلمتان چنين موضوع انشايي رو به شما نمي داد و مثل معلم برادرت مي گفت ماشين آقاي مشدي مندلي که نه بوق دارد و نه صندلي را توصيف کنيد! »


به بابايي گفتم: «خانم معلم ما خودش هميشه مالياتش رو سر وقت پرداخت مي کنه و سر کلاس هم گفت براي همه آدمهايي هم که مالياتشون رو سر وقت پرداخت مي کنن، احترام خاصي قائل است.»

بابايي کمي سرش را خاراند و گفت: «پسرم! بنويس که باباي من هميشه ماليات هايش را سر وقت پرداخت مي کند ... نه ... بنويس که باباي من هميشه يک سال جلوتر از موعد مقرر مالياتهايش را پرداخت ...»


بابايي داشت صحبت مي کرد که يهو ماماني از توي آشپزخانه داد زد: «آخه مرد! چرا دروغ ميگي؟! پسرم بيا پيش خودم برات انشا بگم! »

پيش ماماني رفتم، ماماني گفت: «بنويس که متأسفانه برخي انسانها همچون پدرم هستند که با وجود آنکه به ضرورتهاي پرداخت ماليات واقف هستند، اما همواره سعي مي کنند فرار مالياتي بکنند.»


به ماماني گفتم: «فرار مالياتي يعني چي؟!»

مامانم کمي فکر کرد و گفت: «يعني دزدي!»



تا من اين حرف رو شنيدم، زدم زير گريه، بابا به آشپزخانه آمد و گفت: «خانوم! با بچه چکار داري؟! خودم داشتم بهش انشا مي گفتم، حتماً بازم زيادي سؤال کرده، تو هم گوشش رو کشيدي!»


مامان گفت، منو دعوا نکرده، و بابا از من پرسيد: «چته بچه؟! چرا داري گريه مي کني؟!»


و من همون طور که داشتم گريه مي کردم، گفتم: «بابايي! من نمي خوام شما رو زنداني بکنن! »


بابايي کمي هول شد و يه جمله اي رو زير لب گفت که من متوجه نشدم، فقط مي دونم که توي جمله هاش کلمات «متوجه»، «اختلاس» و «از کجا» وجود داشت، بابايي يه ليوان آب از داخل يخچال برداشت و خورد و گفت: «من تحمل شنيدنش رو دارم، چي شده؟! کسي چيزي گفته؟!»


و من گفتم: « مامان ميگه شما فرار مالياتي مي کنين و فرار مالياتي يه نوع دزدي است، من توي تلويزيون ديدم آقا پليسه دزدها رو دستگير مي کنه و ميبره زندان، من نمي خوام شما برين زندان!»


بابايي نفس راحتي کشيد و گفت: «ببين پسرم فرار مالياتي دزدي نيست يه نوع پيچوندن است!»


از بابايي پرسيدم: «وقتي شما فرار مالياتي مي کنين، چه کسي رو مي پيچونين؟!»


بابايي گفت:«خب معلومه قانون رو!»


نگاهي به بابايي کردم و گفتم: «خب دزدها چي رو مي پيچونن که مي گيرنشون!»


بابايي با عصبانيت گفت: «يعني تو اين رو هم بلد نيستي؟! توي مدرسه پس به شما چي ياد ميدن؟! خب معلومه قانون رو!»


من سرم رو پايين انداختم و گفتم: «خب پس، يعني کسي که فرار مالياتي انجام ميده همون کاري رو مي کنه که يک دزد انجام ميده!»


بابايي اخم کرد و به طرفم نزديک شد، دستش رو به طرف گوشم برد و من چشامو بستم، بابايي گوشم رو کشيد و من هم زدم زير گريه!


مامان حسابي عصباني شده بود و گفت: «چکار داري بچه رو؟! ازت دو تا سؤال پرسيد، ما بايد به اين کنجکاوي هاي بچه پاسخ بديم، خودم ديدم خانوم فردوسي پور توي تلويزيون مي گفت.»


و بابايي پاسخ داد: «از صبح سر کار بودم، ذهنم خسته است، حوصله اين سؤالها رو ندارم!»


و ماماني زد زير گريه و گفت: «چطور وقتي مامانت اينا ميان خونه ما حوصله سؤالاي مامانت و اون خواهرت رو داري! و تمام نکته هاي ريز زندگي مون رو براشون توضيح ميدي!»


از اونجا که من ديدم مامان و بابا از بحث اصلي خارج شدند، پيش داداشي رفتم و از اون در مورد ماليات پرسيدم، داداشي گفت: «براي اينکه به اهميت ماليات پي ببري يه لحظه فکر کن که اگه ماليات وجود نداشت چه اتفاقي مي افتاد؟!»


من بدون اينکه فکر بکنم، سريع گفتم: «خب معلومه! اون وقت ديگه کسي فرار مالياتي انجام نمي داد و در نتيجه بابا رو زنداني نمي کردند!»


داداشي کمي اخم کرد و گفت: «فرار مالياتي و بابايي چه ربطي به هم دارند؟! منظورم اين نبود، ببين به عنوان نمونه، اگه کسي ماليات نده، نمي تونيم هزينه هاي آتش نشاني رو تأمين کنيم و در نتيجه ديگه آتش نشاني اي وجود نخواهد داشت.»


من خيلي خوشحال شدم و گفتم: «اما اين جوري که خيلي خوبه، اگه آتش نشاني نباشه در مصرف آب صرفه جويي ميشه!»


داداشي گفت: «خب همين حرفها رو مي زني که گوشت رو مي کشن، آخه آي کيو اگه خونه يه نفر آتيش بگيره چي؟!»


داداشي راست مي گفت، من اصلاً فکر اينجاش رو نکرده بودم، سرم رو تکان دادم و گفتم:«درست ميگي!»


داداشي ادامه داد: « اگه ماليات نبود؛ امنيت، بهداشت، آموزش ،برنامه هاي تلويزيون و حتي جاده ها و خيلي چيزهاي ديگه هم وجود نداشتند!»



ديگه کم کم وقتش بود که بابايي بياد و به من يه شکلات بده، هميشه کارش همين بود، پنج شش دقيقه بعد از اينکه گوشم رو مي کشيد، از کاري که انجام داده بود، پشيمان مي شد و مي آمد يه جوري با من آشتي کند. بابايي وارد اتاق شد، و يه دانه شکلات به طرف من تعارف کرد و گفت: «بيا! اينم مالياتِ عمل گوش کشيدن من!»

سرم رو پايين گرفتم و پاسخ بابايي رو ندادم، بابايي گفت: «چيه؟! سطح توقعات تو هم بالا رفته، بيا اينم يه دويستي برو واسه خودت يه بستني بخر.»

يه برگه کاغذ برداشتم و روش نوشتم: «بابايي تا مالياتتون رو پرداخت نکنين، باهاتون حرف نمي زنم.» و به همراه چيزهايي که تا الان براي انشا نوشته بودم، دادم به بابايي. بابايي نامه رو به همراه انشام خواند و کمي فکر کرد ... و بعد رفت از توي کيف سامسونتش يه برگه کاغذ در آورد و گفت: «باشه پسرم! اينم برگه اظهارنامه مالياتي، الان با دقت پرش مي کنم!»


الان که انشا را وجب مي کنم، مي بينم دو وجب شده و به نظرم کافي باشه، چون اصغر هم که هفته پيش انشاش رو بيست گرفته بود، دو وجب انشا نوشته بود و چون انشاي من کافي است، ديگه از بابايي نمي پرسم اظهارنامه مالياتي يعني چي؟! ، حتماً منظورش اينه که مي خواد ماليات پرداخت کنه، مي پرم توي بغل بابايي و شکلاتش رو از توي جيبش بر مي دارم.

 

منبع: تنظ نوشته های ارژنگ حاتمی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب