درباره وبلاگ


باسلام وتشکر این وبلاگ قصد توهین به هیچ یک از احاد کشوری را ندارد در صورت مشاهده هرگونه جسارتی ان را در نظرات بنویسید تا تصحیح شود. ______________________ اقایان و بانوان محترم لطف کردین که به این سایت آمدین و موجب سکته ما شدین(از فرط خوشحالی)بازهم ما را دق مرگ کنید زیرا خوشحال میشویم در ضمن اگر میتوانید کلیک کنید ؟اگر زحمت نیست؟ توی نظرسنجی شرکت کنید نظظظظظظریادتان نرود خواهش میکنم نظر بدید اگه نظر ندادید یعنی سایت ما ... است. خلاصه بگم داداش شرمندم کردینا بازم بیایین اگر فردی میخواهد در مورد من اطلاعاتی داشته باشد میتواند به پروفایل نویسنده مراجعه کند
موضوعات
طنز،کاریکاتور،طنزسیاسی،داستان
مطالب انتقادی،عـکس،طنزسیاسی

(حتما بخوانید)

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.
اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.



ارژنگ حاتمي:

پيش بابايي ميرم و موضوع انشا رو به بابايي مي گم، بابايي مي گويد:«حتماً خانوم معلم شما خيلي خانم مقرراتي و منظمي است و به حقوق ديگران اهميت مي دهد و هميشه مالياتش را سر وقت پرداخت مي کند.»،

خيلي تعجب مي کنم و از بابايي مي پرسم: «درسته، اما شما اين چيزا رو از کجا مي دونين؟!»

 





بابايي سرفه اي مي کند و مي گويد: « خب اگر غير از اين بود که خانم معلمتان چنين موضوع انشايي رو به شما نمي داد و مثل معلم برادرت مي گفت ماشين آقاي مشدي مندلي که نه بوق دارد و نه صندلي را توصيف کنيد! »


به بابايي گفتم: «خانم معلم ما خودش هميشه مالياتش رو سر وقت پرداخت مي کنه و سر کلاس هم گفت براي همه آدمهايي هم که مالياتشون رو سر وقت پرداخت مي کنن، احترام خاصي قائل است.»

بابايي کمي سرش را خاراند و گفت: «پسرم! بنويس که باباي من هميشه ماليات هايش را سر وقت پرداخت مي کند ... نه ... بنويس که باباي من هميشه يک سال جلوتر از موعد مقرر مالياتهايش را پرداخت ...»


بابايي داشت صحبت مي کرد که يهو ماماني از توي آشپزخانه داد زد: «آخه مرد! چرا دروغ ميگي؟! پسرم بيا پيش خودم برات انشا بگم! »

پيش ماماني رفتم، ماماني گفت: «



ادامه مطلب ...


 1) در سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است.بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا'' 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را می طلبد که جمعا'' 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.

5) طبیعتا'' 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز می شود. پس 96 روز باقی میماند.

6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعی است.این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند.

7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خوداختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.

8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.

9) در سال شما 10 روز را به بازی می گذرانید. پس 6 روز باقی میماند.

10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است.

11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.

12) 1روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!

نتیجه ی اخلاقی: پس یک دانشجوی نرمال نمیتواند درس بخواند‬

 



یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 21:47 ::  نويسنده : سیدیوسف



صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 16 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب